تولد

دایی جون تولدت مبارک


تاریخ : 29 تیر 1393 - 07:37 | توسط : مامان یسنا(مامان فروغ) | بازدید : 1581 | موضوع : وبلاگ | 12 نظر

...

اینم از آقا کورش و آقا کیان و یسنا خانووم که از بس وول میخوردن به سختی تونستم ازشون عکس بگیرم :)

 

j


تاریخ : 28 تیر 1393 - 17:42 | توسط : مامان یسنا(مامان فروغ) | بازدید : 1140 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

خاطرات یسنا

سلام عزیز دلم خوبی نمیدونم الان چند سالته داری این مطالب رو میخونی ولی امیدوارم سالم و سلامت باشی یه صفحه تو وبلاگت درست کرده بودم معمولا کارهاتو توش مینوشتم ولی متاسفانه اون صفحه پاک شد اشکم دراومد با مدیر سایت هم چند بار تماس گرفتم گفت قابل بازیابی نیست خوب چیکار میشه کرد تا اونجایی که یادم بیاد اینجا سعی میکنم بازسازیش کنم البته خیلی زیاد بود هر موقع بهش فکر میکنم آه از نهادم بلند میشه .دختر باهوش من از 3ماهگی حرف میزنه اولین چیزی که بهت یاد دادم بابا بود وقتی میگفتم با دقت به لبای من نگاه میکردی و بعد گفتی بوبو مامان فدات عزیزم بعد یه مدت بابا رو قشنگ میگفتی و تو 4 ماهگی مامان رو قشنگ با ن آخرش میگفتی ماشاالله به تو دخمل .البته قبل اون یه مدت میگفتی م بعد ممی و تو4 ماهگی قشنگ مامان بهم میگفتی .

وقتی کوچولو بودی از همون دوماهگی وقتی شیر میخوردی لباس منو با دستت نگه میداشتی مامان فدای دختر مستقلش بشه یه عادت دیگه هم که هنوزم داری موقع شیر خوردن یه لنگت باید رو هوا باشه قبلا رو دستم پاتو میذاشتی الانم همینطور .یه چیز جالب تو 7روزگی شیشه قنداقت رو قشنگ با دستت نگه داشتی از همون6یا7روزگی به عروسکت دست میزدی و واکنش نشون میدادی واسه خودت یه پا خانومی.از همون کوچولویی از 3 ماهگی هر موقع میخواستی بغلت کنیم خودتو لوس میکردی اگه جواب نمیداد داد میکشیدی واسه خودت سیاستمداری هستی یا الکی سرفه میکردی که ما بهت توجه کنیم و بغلت کنیم الان که دارم اینا رو مینویسم شما1 سال و 26روزه هستی سه روز جلوتر برای اولین بار چهار دست و پا رفتی تو این زمینه تنبلی البته ما خودمون خواهر برادرام و برادرزاده هام هیچکدوم چهاردست و پا نرفتن یهویی راه افتادن ولی مهارتهای کلامی ات خوبه.الان همه چی رو تکرار میکنی کلماتی که میگی دامنه شون زیادی یه چند تاشون ایناست آره،بله،نونو،آب،بالا،پیشت،داخ،شیر،پویا،پونه،طوطی ،بالا،بالابالا،پاپا،چش،بسم الله رو میگی بس،الله ،الله اکیر رو اوایل میگفتی الله پتر،مرسی،پا،نانای،نی نی ،،نایعنی ناز،جوجو،صدای حیوانات رو تو 10 ماهگی بلد بودی.واویلا،با یعنی باز،لا یعنی لامپ ،توپ،جیجیت،پر یعنی پروانه،پی پی.جمله بندی هم که از 6ماهگی میکنی بیم ددر یعنی بریم دردر یا میگی ممه بوخوره.یا بده رو میگی ،مهمونی رو میگی منی.پیشی،هاپو،کلا هر چی رو که بشنوی تکرار میکنی خیلی ام خوب تکرار میکنی غلط غلوطت کمه.

دقیقا تو 3ماهگی اولین قهقهه رو زدی و ما رو سورپرایز کردی.ولی یه عادت خوب که بهت دادم هر موقع که از خواب بیدار میشدی بهت لبخند میزدم شما هم از همون اول از خواب که بیدار میشدی لبخند میزدی و اصلا مث بچه های دیگه گریه نمیکردی خیلی وقتا میشد که بیدار میشدی و اگه تو یه اتاق دیگه بودی من اصلا متوجه نمیشدم خودت بر خودت بازی میکردی یا به شکلکهای روی دیوارت نگا میکردی پرده اتاقت رو از اول خیلی دوست داری

یه شعری یه ماهی هست برات میگم یسنا گلم قشنگه؟قشنگ و رنگارنگه شما میگی بله بله بله و اینقدرم ناز میگی که میخوام قورتت بدم

تو6ماه و 18 روزگی با روروئکت راه رفتی بعدیکی دو روز که گذاشتیم البته ما دیر گذاشتیمت والا زودتر راه می افتادی وقتی کوچولو بودی تا چند ماه عادت کرده بودی راه میبردیم می خوابوندیمت بعد رو پا خوابت میکردم تا وقتی که4 ماهگی رفتیم مشهد من برات تشک بزرگ بر نداشتم و به همین خاطر رو پا تکونت نمیدادم عادت کردی باشیر خوردن بخوابی.تو یکسالگیت گیتار رو گذاشتم روی پات شروع کردی به گیتار زدن و براخودت خوندنم میخوندی و میگفتی ابا دبا.خیلی جالب بود ازت فیلم گرفتم اگ

ه بلوتوثش کنیم یا تو فضای مجازی بذاریم کلی معروف میشی.خواننده کوچولوی من جالبش اینه که هیچ جا هم ندیدی حتی ماهم جلوت یه همچین کاری نکردیم.

تو6ماهگیت تلویزیون داشت برنامه عروسکی کارا و کوشا رو نشون میداد شما خیلی هیجانی شده بودی اینقدر دست و پا زدی که خیس عرق شدی منم شبکه رو عوض کردم شما داد کشیدی و کنترل رو میخواستی دستت که دادم سمت تلویزیون گرفتی و میگفتی اییی اینقدر با بابا بهت خندیدیم خیلی بامزه ای مامانی

تقریبا4 ماهه بودی که بردیمت مشهد تو راه بر خودت میخوابیدی وقتایی که بیدار میشدی بالا میگرفتمت دور و بر رو نگاه کنی تو حرم یکی دو بار اول گریه میکردی ولی بعد بهتر شدی از جمعیت خوشت میومد ولی از صدای بلندگوها میترسیدی هتلمون نزدیک حرم بود دفعه اولی که رفتیم گذاشتیمت تو کالسکه ولی سرکار نموندی و متاسفانه بغل بابا هم نمیرفتی و همش بغل من بودی خلاصه کمر ممر برام نموند چون تو مسیر که طولانی هم بود تو ماشین بودی همش میخواستی تو ماشین و بیرون باشیم چون تا تواتاق می بردیمت گریه میکردی وقتی بیرون میرفتیم ساکت بودی اینو امتحان کردیم.خلاصه سفر خیلی خوبی بودچون نیت کرده بودیم اولین سفر ببریمت پابوس امام رضا.سفر دوممون رفتیم چابهار تو سوم چهارم عید رفتیم اونم خوب بود فقط هوا یه کم گرم بودشما دفعه اولی که دریا رو دیدی هی میگفتی آب آب آب از دیدن اونهمه آب یه جا تعجب کرده بودی مامان فدای دخمل باهوشش بشه.من بعد از 9 ماه مرخصی 22اسفند سرکار رفتم که خوب به تعطیلی عید خورد و تا آخرش مرخصی گرفتم شما شدی ده ماهه از این بابت از خودم راضیم چون 3 ماه مرخصی بدون حقوق ارزشش رو داشت و شما از آب و گل دراومدی آخه من خیلی استرس داشتم نگرانت بودم که بدون من چی میخواد به سرت بیاد ولی خدا رو شکر با این قضیه خوب کنار اومدی و دختر خوبی هستی .

چون از کوچکی باهات حرف میزنم و همه چیزو برات توضیح میدم شما خیلی فهمیده شدی هر چی رو برات توضیح بدم متوجه میشی کار خوب و بد رو میفهمی اگه کار بدی بکنی خودت میگی بده.الان نزدیک دوماهه که بامفهوم خوب و بد آشنا شدی.معنی نه رو هم بیشتر از 3ماه هست که میفهمی اگه ازت کاری بخوام که انجام بدی و دلت نخواد فوری میگی نه رودرواسی هم نداری یه چیز دیگه اینکه وسایل خودت رو میشناسی و با یه حالت لوسی میگی منه .انگشتر اگه دستم کنم تا ببینی بلافاصله میگی در یعنی درش بیار و بعد که درش میارم بلافاصله انگشتت رو میاری جلو تا تو دستت کنم شما الان 1سال و 1ماه و1 روز داری

وقتی تقریبا3یا4ماهه بودی از این برچسبها به در کمد برات زده بودم یکی دوبار بهت گفتم آقا خرگوشه.دفعه بعد که بهت گفتم آقا خرگوشه کجاست شما نگاش کردی تقریبا 7ماهه بودی بهت گفتم بع بعی میگه شما گفتی ی ی گفتم نه بع بعی میگه شما گفتی ل ل گفتم نه مامان بع بعی میگه بع بع و شما تکرر کردی این شعر رو هم خوب یادگرفتی و بترتیب بع بع و نه نه اش رو میگفتی.اعداد رو تقریبا از همون6 یا7 ماهگی یاد گرفتی 1میگفتم شما میگفتی دو و تا5 بلد بودی.البته بچه های این دوره و زمونه همه زرنگن فقط باید باهاشون تمرین کرد و وقت گذاشت


تاریخ : 22 تیر 1393 - 17:47 | توسط : مامان یسنا(مامان فروغ) | بازدید : 1543 | موضوع : وبلاگ | 6 نظر

تشکر از دوستان

دختر گلم دو روز قبل تولدش گوش درد بدی شد ما هم یه تولد سه نفره گرفتیم اونم یسنا جونی حال نداربود این چند روز هم نشد عکسهاشو بذارم البته در اسرع وقت اینکارو انجام میدم بر خودم لازم دونستم از دوست جونیای مهربون یسنا و پدرو مادرای گلشون تشکر کنم برای همین این پست رو جلوتر از عکسای یسنا جون میذاریم ایشاالله عروسی و دامادیه گلهاتون رو ببینین

ن

ممنون از دوستای گلم لی لی،محیا،هانیه،یسنا،امیر ارشا،ارشیا،فاران،پارمیس و پارسا،مهری ماه،مهیار،پارسا،مهراد،ایلیا،آدرینا،کسری و پدر و مادرهای مهربونشون و بقیه دوستان


تاریخ : 14 تیر 1393 - 20:58 | توسط : مامان یسنا(مامان فروغ) | بازدید : 1295 | موضوع : وبلاگ | 13 نظر



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی