سری دوم عکسهای سفر به مشهد


تاریخ : 26 آذر 1392 - 20:38 | توسط : مامان یسنا(مامان فروغ) | بازدید : 1286 | موضوع : وبلاگ | 13 نظر

واکسن 6ماهگی یسنا

واکسن 6ماهگی یسنا

شنبه دخترم واکسن خوردی شما یه دختر شجایی فقط یه کوچولو گریه کردی مامان فدا بشه عزیزم این عکسم بعد اینکه اومدیم خونه و شما خوابیدی و بعد سرحال شدی ازت گرفتم عسل من.هفته پیش بابایی چند روز پیش ما نبود و یه سفر کاری رفته بود شمایلی دلتنگ بودی شبا همش بیدار میشدی یه شب تا صبح کلی بیدار شدی همشم. با گریه و تو خواب میگفتی بابا.عزیزم خیلی اذیت شدی و منم همش نگران حالت بودم وقتی بابا اومد خیلی خوشحال بودی و با شکلکها بابا بلندبلند میخندیدی من فدای دخترم بشم امیدوارم همیشه مثل گل بخندی 6ماهگیت هم مبارک تو عزیزترین موجود روی این زمین برای من و بابایی انشاالله سعادتمند باشی و عاقبت بخیر بشی و ما هم بتونیم پدر مادر خوبی برات باشیم .تمام زیباییهای دنیا تقدیم به تو
تاریخ : 25 آذر 1392 - 18:23 | توسط : مامان یسنا(مامان فروغ) | بازدید : 1050 | موضوع : فتو بلاگ | 11 نظر

خبرهای جدید

 

فارغ التحصیلی خاله نوشین ،خاله جونم پنجشنبه گذشته از پایان نامه اش دفاع کرد از طرف خوذم و مامانم به خاله نوشین تبریک میگم به امید قبولی در آزمون دکترا.و از خدا میخوام مامان جونم هم بتونه مثل خاله نوشین درسشو تموم کنه و دفاع بکنه.خبر بعد رو بعدا میگم


تاریخ : 24 آذر 1392 - 01:28 | توسط : مامان یسنا(مامان فروغ) | بازدید : 896 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

من

مجموعه عکس های من و پسر دایی هایم در چند روز اخیر

 


تاریخ : 23 آذر 1392 - 02:46 | توسط : مامان یسنا(مامان فروغ) | بازدید : 1485 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

.


تاریخ : 17 آذر 1392 - 21:21 | توسط : مامان یسنا(مامان فروغ) | بازدید : 831 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

تقدیم به خاله نوشین

تقدیم به خاله نوشین


تاریخ : 17 آذر 1392 - 10:39 | توسط : مامان یسنا(مامان فروغ) | بازدید : 1392 | موضوع : فتو بلاگ | 4 نظر

تقدیمی

تقدیمی


تاریخ : 17 آذر 1392 - 10:34 | توسط : مامان یسنا(مامان فروغ) | بازدید : 1505 | موضوع : فتو بلاگ | 2 نظر

یه سری عکسهای مسافرت به مشهد


تاریخ : 15 آذر 1392 - 09:08 | توسط : مامان یسنا(مامان فروغ) | بازدید : 965 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

درباره یسنا

درباره یسنا

دخترکم ببخش مامانی که دیربه دیر برات مینویسم سلام به اهالی نی نی پیج ببخشید که این چند وقته نتونستم براتون نظر بنویسم ولی همش سر میزدم من به آرزوم رسیدم و توی مهر ماه دخترم رو تونستیم ببریم پابوس امام رضا خیلی وقته مترصد این بودم که عکسای سفرمون رو بذارم ولی خوب نمیشد یه بخشیشم به تنبلیم بر میگرده چون من بیشتر عکسای یسنا رو با گوشی میگیرم و میذارم ولی تو مسافرت با گوشیم عکس کم انداختم و بیشتر با دوربین و گوشی بابا عکس گرفتم حالا ببین چقدر سخته که کابل دوربین یا گوشی رو به لب تاپ وصل کنی و عکس بذاری بگذریم دختر گلم تو مسافرت تو مسیر رفت و برگشت کیف کرد چون همش تو ماشین بود و میخوابید وقتی هم که بیدار میشد بعضی جاها بغلش میکردم تا دور و برو ببینه و کمرش تو کریر درد نگیره اونم با ذوق دور و برشو نگاه میکرد بین راه یه شب موندیم که خدا رحم کرد دخترم سرما نخورد چون خیلی سرد بود تو مشهد هم دفعه اولی که اومدیم حرم بریم چون هتلمون نزدیک حرم بود گفتیم با کالسکه ببریم مشهدی خانمو که دخترم ما رو روسفید کرد تو کالسکه نایستاد متاسفانه جیگرم که همیشه با باباش جور بود دیگه بغل باباش نمیرفت و همش میخواست بغل من باشه خلاصه تا چند روز به همین منوال بود خلاصه کمر ممر واسم نموند فک کنم چون تو مسیر ماشین سواری خیلی بهش کیف داده بود اصلا دلش نمیخواست تو اتاق بمونه وقتی میخواست بره بیرون تا از در اتاق بیرون میرفتیم آروم میشد وقتی تو اتاق میومدیم گریه میکرد البته بعد چند روز بهتر شد تو حرم از دیدن آدما لذت میبرد ولی از صدای بلندگوها میترسید تو حرم داخل صحن اون پنجره ای که قبل ضریح هست خلوت بود بردم دست بزنه یه خانومه ای برگشت گفت بچه ت مشکلی داره گفتم نه تو دلم خدام رو شکر کردم خلاصه یه کم سخت بود ولی خوش گذشت خدارو شکر دوست داشتم دختر گلم اولین سفر مشهد ببریمت که خدا توفیق داد دختر گلم بعد اینکه بابا گفتن رو بهت یاد دادم بلافاصله مامان گفتن رو هم یاد گرفتی اول میگفتی م تو حالتای گشنگی یا وقتایی که میخواستی پیشت باشم و صدام میزدی میگفتی ممی از 5 ماهگیت هزار ماشاالله قشنگ مامان میگی تو چهار ماهگیت دست زدن یاد گرفتی الان 5 ماه و 24 روزه هستی از حول و حوش 5 ماهگی دست دادن یاد گرفتی و خیلی کارهای دیگه .وقتی برات بومبالا بومبا میکنیم و دستتو بالا میبریم غش غش میخندی یه چیز جالب چند روز پیش دخترمو کنار پرده نگه داشته بودم طفلی انگار گشنه ش بود روی پرده مون یه اشکالی مثل خوشه هست شروع کرد بقول ما به انگور چیدن این دونه ها رو میگرفت و تو دهنش میکرد و هی واسه خودش میچید و میخورد کلی با بابا خندیدیم البته بعدش بهت شیر دادم مامانی .من یه مامان خوبم.خلاصه زندگی با تو دخترم قشنگم رویایی و زیباست تو پر از نور و امیدی خدا تو رو برای ما حفظ کنه انشاالله
تاریخ : 12 آذر 1392 - 20:52 | توسط : مامان یسنا(مامان فروغ) | بازدید : 1759 | موضوع : فتو بلاگ | 5 نظر



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی